پيكر حميدرضا زين نيز تشييع خواهد شد. جسمي كه تحمل درد را ندارد. به گزارش مجله آنلاين ورزش 3 وي در ادامه مي نويسد: شما در حال مطالعه مقاله اي هستيد كه حميدرضا زين براي مادرش به نام بهار طي همكاري طولاني مدت با Se Sports نوشت. مادري كه عشق ابدي زندگي است و سرانجام …
بهشت ارزاني تو باد آقاي صدر! https://online-mag.ir/2021/07/بهشت-ارزاني-تو-باد-آقاي-صدر/ مجله آنلاين Fri, 16 Jul 2021 13:48:38 0000 مجله همگاني https://online-mag.ir/2021/07/بهشت-ارزاني-تو-باد-آقاي-صدر/ پيكر حميدرضا زين نيز تشييع خواهد شد. جسمي كه تحمل درد را ندارد. به گزارش مجله آنلاين ورزش 3 وي در ادامه مي نويسد: شما در حال مطالعه مقاله اي هستيد كه حميدرضا زين براي مادرش به نام بهار طي همكاري طولاني مدت با Se Sports نوشت. مادري كه عشق ابدي زندگي است و سرانجام …
پيكر حميدرضا زين نيز تشييع خواهد شد. جسمي كه تحمل درد را ندارد.
به گزارش مجله آنلاين ورزش 3 وي در ادامه مي نويسد: شما در حال مطالعه مقاله اي هستيد كه حميدرضا زين براي مادرش به نام بهار طي همكاري طولاني مدت با Se Sports نوشت. مادري كه عشق ابدي زندگي است و سرانجام تصميم مي گيرد زودتر از او سفر كند.
خواندن اين مقاله حتي غم انگيزتر است زيرا ما به سرعت مي توانيم آنچه را از دست داده ايم درك كنيم:
روزهاي عيد را در گفته هاي او گذراندم. صداي مادرم پژواك مي گيرد. مادرم مي گفت. “… ببين پسر جان ، من يه وصله جديد به روپوش دائمي ام دوختم. سايه ات روي عباي من افتاد و خودم آن را وصله كردم. … و در حالي كه سايه او را تعقيب مي كرد ، من با او مخلوط شدم. در هر زمان در هر نقطه.
مادرم پس از سال نو مرا در آغوش گرفت و گفت: “… بهشت بالاي سرت است ، پسرم ، ممكن است تمام روز از آن تو باشد.” صدا مهمتر از روح و قويتر از همه وحشتهاي جهان بود. من متعلق به او و او متعلق به من بود. ما در ترس و اميد مشترك بوديم و قلبمان به هم نزديك بود.
در همين جمله از طعم شيرين عيد در گرماي تابستان و سرماي زمستان لذت بردم و به آرزو ادامه دادم. “و فرزندان شيطان نيمه برهنه در آب بازي مي كنند.” وي گفت بچه ها با بازي رشد مي كنند. صعود از درخت هنگام شنا در يك بركه كوچك و تعقيب توپ دشوار است. پس از آن ، راز “هوش حيرت انگيز بازار عشق” را در همان جمله توضيح دادم.

آن مزارع طلايي در كلمات فريبنده و جذاب مادر پنهان شده بود. آن آدمهاي بازيگوش ، بچه هاي شيطان خوش بينشان. در آن باغ ها ، ما به يك بركه افتاديم و توپي را كه در يك گل در باغ گرفتار شده بود ، تعقيب كرديم. خانه ما سقف مسطحي بين درختان توت و گيلاس و يك حوض كوچك براي آبياري در تابستان داشت. روي ديوار خانه ما ، شاخه هاي اقاقيا دور يك پنجره چوبي ايستاده بودند. در آسمان خانه ما كبوترهاي سفيد آنقدر پيچ خورده بودند كه خوشحال به نظر مي رسند. ما با آنها به دنبال فال سوم بوديم تا راز فرار از بدبختي را پيدا كنيم.
روز اول عيد ، زبانم خشك است و نمي توانم حرف هاي صميمانه مادرم را تكرار كنم. او در مورد بازار كودكي صحبت مي كند. از ماهي هاي قرمز كوچك ، از ظروف مسي ، از بشقاب ها و قالب ها ، از سيني ها و دره هاي صيقل داده شده براق ، از شكوه آتشين آنها ، از شمعدان هاي برنجي و ظروف سفالي ، سفيد و آبي. از ظروف چيني ، از شيشه ها و فنجان ها. بلورهاي درخشان عراق ، رايحه داده هاي گياهي و مرهم التيام دهنده ، رايحه كندر و عطر ، تركيب پسته و فندق ، طعم كشمش و روايت ، آينه براق ، شمعدان نقره اي ، پارچه ميز 7 صحنه از شمعدان تا كنار صفحه قرآن ، از سيب هاي حين تحويل امسال در يك كاسه آب حك شده است.
مادرم كتابخانه قديمي پدرم را حفظ كرده است. با همان تركيب معمول و همان روحيه. وقتي وارد اتاق شدم از هيجان سكوت كتاب و شور و شوق وقار روزنامه تعجب كردم و خوشبختانه وقتي جلد كتابي آشنا را ديدم لرزيد. آنچه پدرم برگرداند. مي خواهم قلبم را با عطر و بويي از شور كه از جلد كتاب بيرون مي آيد پر كنم ، ورق بزنم و بگذارم سنگيني زمان ريشه در من ذوب شود. من مي خواهم نوشته هاي آن زمان را مطالعه كنم “… متاسفانه بزرگترين نقص جهان غير صادقانه است ، اما شبها طولاني است و پايان شب سياه و سفيد است. مخاطبان بيمار پايان خوبي براي كار او هستند و جويندن خرد. مي تواني پيدا كني. “
من همچنين به كتاب هاي كنار خودم نگاه مي كنم. من ترتيب قرارگيري آنها را مي دانم. در هر صورت ، ترتيبي را كه پدرم بزرگ و كوچك آن را شكل داده ، حفظ مي كنم. در قلبم مي گويم: “… صحبت كن و اينجا بمان. با عينك به نامه نگاه كن و پدرت را بخاطر بسپار كه مثل گنج تازه كشف شده همه برگها را با انگشتانش لمس مي كرد. مرا به مادرم ببر.” آن شنل “كنار سايه.
من نوروز را با زمزمه حرف هاي مادرم از مركز داستانش شروع كردم. “… زادگاه من زيبا و غم انگيز ، تو در جهان بي نظير هستي ، اسبهاي تكاور نمي توانند از دشتها و كوههايت عبور كنند.” زادگاه من براي همه ، همه بهشت است. “
حميدر ضاصدر
انتهاي پيام